فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

 

 

 


بعد از کلی تاخیر

سلام سلام ما اومدیم

اینقد عکس رو دستم مونده که نمی دونم از کجا شروع کنم.

فقط بگم تو این مدت کامپیوترمون خراب بود و الان با سیستم جدید در خدمت آرمان جونم دربست.بابت این تاخیر از گل پسرم معذرت میخوام.

آرمان گلی امسال به مهد رفت.خیلی هم مهد و خاله های مهد و دوست داره.کلی هم چیزهای خوب یاد گرفته.

اسم خاله کلاستون خاله شیرین مهربونه.

خوب بریم سراغ عکسها

یکروز خوب کنار دریاچه چیتگر.

اینجا مامان جون اومده بود تهران پیشمون و با هم رفتیم زیارت شاه عبد العظیم.

واین اسباب بازی رو مامان جون از اونجا برات خرید.

و اینجا با تکه های آهنربا آدمک درست کردی.

این بی سیم ها رو هم آریا جون بهت هدیه داده.

تو عکس پایین هم رفتی آرایشگاه تا آماده شی واسه رفتن به مهد کودک.

اینم لباسهای مهدت عزیز مامان.

اینم دم در خونمون.پیش به سوی مهد کودک.

 

همش انگار داشتی یخ میزدی.

اینم ژست عکس گرفتنت با چشم بسته.خخخخخ

اینم هدیه های روز اول که خاله شیرین بهت داد.

اینم کتابهای مهدت که آوردی خونه تا جلدشون کنم.

روز جهانی کودک جشن داشتین .وشده بودی خرگوش کوچولو.

اینم دم مهدتون ایام محرم.

ایام تاسوعا عاشورا رفتیم لاهیجان و شما کمی زنجیر زدی.

خوب دیگه فعلا چیزی یادم نمیاد.بقیه باشه تا بعد.

تو پست بعدی چندتا از شعرهایی که یاد گرفتی رو میزارم.عزیزم برات آرزوی موفقیت و سربلندی دارم. بوس بوس مامانی.


تاریخ : 18 آذر 1393 - 18:25 | توسط : مامان مریم و آرمان جون | بازدید : 2229 | موضوع : وبلاگ | 8 نظر

ما اومدیم

سلام.ما اومدیم.اول از همه یه تشکر ویژ از همه دوستان گلی که تولد گل پسرمونو تبریک گفتن.

دوم نماز روزه های همگی قبول باشه و عید سعید فطر مبارک.

آخرین جمعه قبل از ماه رمضون  رفتیم پارک ملت و شام بردیم همراه خودمون.کلی بازی کردی هم با تاب و سرسره هم با اسکوتر.کلی هم بهت خوش گذشت.

این هم ماشین مشدی ممدلی که عزیز قصه شو برات می گفت

این خرگوش کوچولو رو وقتی مریم یه سالش بود دایی مهران واسش خرید.الان هم شده واسه تویه روز اومدی گفتی مامان گوشیتو بده.منم دنبالت راه افتادم ببینم میخوای چی کار کنی.که دیدم بــــــــــــــله خرگوش . گذاشتی تو تخت و پاپیونو انداختی به گردنش به قول خودت دومادش کردی و می خواستی ازش عکس بندازی .این عکس بی کیفیت رو هم خودت انداختی.شیطونکم.

عزیزم یه وقت که هر دو خواب آلوده بودیم خواستم لباستو تنت کنم که ناخونم خورد به صورتت و زخمی شدی.با اینکه زخمش خوب شده ولی هنوز جاش مونده.منم خودمو تنبیه کردم و زود ناخونمو کوتاه کردم.عسلم ببخش مامانی رو.

روزهای احیا ما رفتیم لاهیجان تا برای مهمونی افطار عزیز کمکش باشیم.تو هم بند کرده بودی که بابا بریم دریا.اما عزیز دلم از انجایی که این روزها مناسب دریا رفتن نبود نمیشد که بریم.بابا هم بهت قول داد تو اولین فرصتی که رفتیم لاهیجان روز اول ببردت دریا.

اون روزهایی که اونجا بودیم خاله جون و پسرای گلش می اومدن اونجا تا دور هم باشیم.یبارکه خواستم از آراد گلی عکس بندازم شما هم اومدی پیشش تا تو عکس باشی.یبار تو تکون می خوردی یبار آراد.و عکسهاتون تار میشد.خلاصه با کلی تلاش این چند تا بدک نشد.

اینم ناخن گیر بچگی هات که با دندون شکوندیش.شیطنت هات زیاد شده.تازه الان هم که دارم این پست و میزارم یه خرابکاری دیگه هم کردی  که تو پست بعدی میزارم برات.چون باید از گوشی انتقال بدم به کامپیوتر.

این فوتبال دستی هم از طرف خاله و عزیز برای تولدت .

اینم ماشین آبی خوشگل که آریا گلی زحمت کشید و بابت تولدت بهت هدیه داد.دست گل عزیز و خاله و آریا درد نکنه.


تاریخ : 06 مرداد 1393 - 22:51 | توسط : مامان مریم و آرمان جون | بازدید : 2480 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر

گل پسرم 4 ساله شد

آنروز من در میان اضطراب و ثانیه ها ایستادم.... اشکهایم جاری شدند و با زمزمه اذان سکوت شکسته شد. ومن امروز حسی در من پنهان است مرور می کنم گذشته را،روزها،شبها و ثانیه هایش را....

می رسم به یک خاطره،به یک رویا و امروز شیرین تر می شود.کودکی آرام به من لبخند می زند.بی شک 15 تیر 89 برای همیشه در ذهنم ماندگار خواهد بود.

خاطرات کودکی،مثل حساب پس انداز بلند مدت نویسنده هاست.

می نویسم تا ثبتش کنم روزهای رنگارنگ زندگی تو.برای خودم و برای تو ، زمانی که دلم خواست برگ برگ زندگی و مراحل تکامل تو را مرور کنم.برای تو که می دونم در سالهای آینده مشتاق مرور این روزها میشی.شاید همونقدر مشتاق که من دوست داشتم تک تک ثانیه های زندگی ام را که هیچوقت ندیدم مثل یک فیلم می دیدم.

مرد کوچک من بالندگی ات را مادرانه به نظاره نشسته ام.

خواهان آنم ضربان قلبت،به لبخندهای مکرر تکرار شود و هر آنچه در دل آرزویش را داری به هر بهانه ای از آن تو باشد

امسال جشن تولد شمامصادف شد با ماه مبارک رمضان ما چند روز قبلتر برات جشن گرفتیم چون تو این مدت اخیر به جشن تولدهای زیادی رفته بودی همیشه می پرسیدی پس تولد من کی میشه؟ واونروز خیلی خوشحال بودی و همیشه واسه خودت آهنگ تولد رو می خوندی.خیلی دوست داشتی که مثل سال قبل دایی ها باشن ولی متاسفانه نمیشد وهمش می گفتی خاله بیاد عزیز بیاد ولی باز هم بخاطر دوری راه امکان نداشت.و فقط چند تا دوست که اطرافمون بودن رو دعوت کردیم و یه جشن کوچولو ولی گرم بر گزار کردیم.

جای همه آشنایان سبز بود.

راستی تم تولد هم به انتخاب خودت باب اسفنجی بود.

 

تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی

با یه گریه‌ی ساده به دنیا بله گفتی

ببین تو اسمونا پر از نور و پرندس

تو قلبا پر عشقه، رو لبا پر خندس

تولدت مبارک

تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا

وجود پاکت اومد تو جمع خلوت ما

تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز

از آسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا

گروه گل یاس

 

روزی که به دنیا آمدی هرگز نمیدانستی زمانی خواهد رسید که آرامش بخش روح و روان کسی می شوی

 

که با تو دنیا برایش زیباتر است !

 

بهانه ی آرامشم تولدت مبارک …

اكسسوارات سبونج ابتسامات سبونج واصدقائه متحركه SpongeBob 2013 اكسسوارات سبونج ابتسامات سبونج واصدقائه متحركه SpongeBob 2013 اكسسوارات سبونج ابتسامات سبونج واصدقائه متحركه SpongeBob 2013

اكسسوارات سبونج ابتسامات سبونج واصدقائه متحركه SpongeBob 2013

 

.زندگیت را با لبخند هایت نگاه کن نه با اشکهایت

 

سالهای عمرت با با دوستانت بشمار نه با تعداد شمع های روی کیک تولدت . .

اینم کیک تولدت که اصرار داشتی مثل همیشه باب اسفنجی باشه دست پخت مامانی.

اكسسوارات سبونج ابتسامات سبونج واصدقائه متحركه SpongeBob 2013

بعد رفتن مهمونها خسته و مونده رفتی توی تختت و خوابیدی.اكسسوارات سبونج ابتسامات سبونج واصدقائه متحركه SpongeBob 2013

 

جاي هيچکس را هيچکس ديگر نميتواند پر کند !

 

مهربانم :

 


تولدت مبارکاكسسوارات سبونج ابتسامات سبونج واصدقائه متحركه SpongeBob 2013

 

*مهربونم عشق من دوستت دارم تا بی نهایت*


تاریخ : 08 تیر 1393 - 19:54 | توسط : مامان مریم و آرمان جون | بازدید : 3064 | موضوع : وبلاگ | 42 نظر

ای که تویی همه کسم

 

پسرم دنیا بزرگه ولی تو

یه دل بزرگتر از دنیا داری

عزیزم با این چشای مهربون

تو دل هر کی که خوبه جا داری

 

پسرم دنیا بزرگه ولی من

تو رو هر جایی که باشی میبینم

برات از قشنگترین باغ زمین

گلای مهربونی رو می چینم

 

پسرم خدای مهربون ما

بچه های خوب و خیلی دوست داره

وقتی که از آسمون بارون میاد

براشون خوابای رنگی میاره

 

وقتی تو تو خواب می خندی می دونم

یه فرشته داره نازت می کنه

یه فرشته که شبیه خودته

خودشو محرم رازت می کنه

 

پسرم دنیای پاک بچگی

از تموم زندگی قشنگ تره

مهربون باش و به مردم خوبی کن

حرفای فرشته ها یادت نره!!!


پسر گلم روز مبعث بابایی میخواست نا ظهر بره سر کار وتو رو با خودش برد تا چند ساعتی به هم باشین تو هم از خدا خواسته با کلی ذوق همراهیش کردی. البته بخاطر نور کارگاه کیفیت عکسها پایینه ولی خوب خالی از لطف نیست.

حالا دیگه میدونی اسم دستگاهی که بابایی باهاش کار میکنه چیه و چجوری کار میکنه.

و اما بالاخره اینقدر با حسرت از تفنگ حرف زدی که بالاخره بابایی راضی شد برات یه تفنگ بخریم.آخه دوست نداشت که تو با اسباب بازیهای خشن بازی کنی.

برام هیچ حسی شبیه تو نیست
کنار تو درگیر آرامشم
همین از تمام جهان کافیه
همین که کنارت نفس میکشم


برام هیچ حسی شبیه تو نیست
تو پایان هر جستجوی منی
تماشای تو عین آرامشه
تو زیباترین آرزوی منی

 

توبزرگ میشوی وبزرگتر.... ومن هرروز دلتنگ روزهای کودکی ات میشوم

روزهای نوزادی .روزهایی که به غیر از آغوش من ماْوایی نداشتی.

دلتنگ روزهایی هستم که به سرعت سپری شد.

خیلی زود گذشت.روزی که خدا یک فرشته را به من هدیه داد تا زین پس نگهدار او باشم.

امانتدار خدا هستم تا از تو پاسداری کنم.

هرروز که میگذرد عشق من به تو صدچندان میشود

عزیز دلم روزها تند تند میگذرن چیزی تا تولدت نمونده

 

توبزرگ میشوی ومن هر روز که میگذرد در دریای عشق توکوچکتر میشوم....

 

و شاید همین روزها غرق شوم...........

عزیزم تعطیلات خرداد رفتیم لاهیجان و یه روز با عزیز و بابابزرگ و خاله و پسرخاله ها رفتیم بندر انزلی کنار دریا و حسابی بازی کردین.

اینجا دیگه داشتی قندیل می بستی....

موج شکن ساحل بندر انزلی

الهی بمیرم برات که با عکس گرفتنهام خستت کردم مامانی.

پسرم مدت ها گذشته است

وتو بزرگ شدی

اما هنوز: قد آغوش منی ، نه زیادی نه کمی.....

تالاب توستان در لاهیجان خودمون.

یه جوری ژست گرفتی که انگاری با هاپو قهری ؟!

الهی مامان دورت بگردم یه روز در حال نقاشی کشیدن بودی یدفعه اومدی و گفتی مامانی برات یه نامه دارم منم گفتم وای پسرم برای مامانیش نامه نوشته

گفتی مامانی نوشتم:

مامان خوبم دوستت دارم اندازه یه دنیا

وای خدا چه لحظه وصف نشدنی بود اون لحظه شنیدن این کلمات از یه بچه 4 ساله

خدایا شکرررررررررررت بابت این نعمت بزرگ ...........


 

تو ساده ای و معصوم

 

و الفبای عشقت محدود به کارهای کوچک اما بزرگ ، تا با آنها بتوانی بگویی که دوستم داری . . .

 

 

 

ولی برای من زندگی یعنی همین که تو باشی و من دیوانه وار دوستت بدارم !



عزیزم مسافرت بهمون نساخت و همه مریض بر گشتیم خونه وتو هنوز یه ریزه تب داری صورتت کوچولو شده و ضعیف شدی ایشالله زود زود خوب شی پسرم.

راستی تو لاهیجان بردیمت دکتر آقای دکتر اسمتو پرسید و جواب دادی و پرسید آقا آرمان چی شده

گفتی افراغ کردم.عزیزم منظورت استفراغ بود .و همگی زدیم زیر خنده .

از قرار همون شب تولد آرین جون پسر عمه شما بود و ما بعد از دکتر رفتیم خونه عمه جون و شما بعد از خوردن داروها خوابیدی و هیچی از مهمونی نفهمیدی.فردا صبح که خونه عزیز بیدار شدی عزیز ازت پرسید تولد خوش گذشت؟ و تو هم گفتی تولد نبود که اصلا کیک نداشتن.! آخه عمرم شما خواب بودی و هیچی ندیدی.

یه اتفاق دیگه که تو این سفر واست افتاد خونه خاله شیطونی کردی و لبت و دندونت خورد به میز و یه خون اساسی اومد.همون شب هم از شدت ترس و گریه خوابیدی.یه کوچولو یکی از دندونات رفته بود عقب . ومن خیلی ناراحت بودم.صبح که نگاه کردم دیدم دندونت برگشته سر جاش و خوشحال شدم.ولی بابایی صلاح دید ببردت پیش دندون پزشک. و دندون پزشک بعد از معاینه گفت خدارو شکر مشکلی وجود نداره.خلاصه که با این مریضی و ضربه کلی ضعیف شدی.به امید خدا مامانی دوباره بهت میرسم تا قوی بشی پسرم.

نازنینم با تو دنیا باز با ما مهربانی می کند


تاریخ : 21 خرداد 1393 - 17:42 | توسط : مامان مریم و آرمان جون | بازدید : 3348 | موضوع : وبلاگ | 18 نظر

مادرانه

برای شما هم پیش اومده آیا؟

برق و خاموش کردی با فلاکت نشستی رو زمین و بالش گذاشتی تو گودی کمرت و تشکش و گذاشتی رو پات و خوابوندیش رو پا پتوش رو هم انداختی روش تا میای تکونش بدی خیلی راحت میگه " ماما آب " ..... یعنی دلم میخواد سرمو بکوبم به دیوار!!!!!!

یا اینکه :
کلی دنبالش دویدی تا لباس تنش کنی و بعد با کلی عجله خودت رو حاضر کردی داری کفش خودت را پا می‌کنی و همه چی برای بیرون رفتن مهیاست که یهو فرزند دلبندت پی پی میکنه ... زمستان هم هست. خودت ... بچه ... کلی لباس که به تن دارید ...... یعنی دلم میخواد سرمو بکوبم به دیوار!!!!!!

یا اینکه :
دیر شده و باید جایی باشی اما بچه هوس قایم موشک بازی تو آسانسور میکنه و بیرون نمیاد

وقتی بغلت رو باز میکنی بچت بپره تو بغلت، ولی اون راهشو کج میکنه

وقتی که کله سحر انگشت تو چشمت میکنه و ازت میخواد که تو هم بیدار شی

وقتی پدر بچه نیست و بعد از خرید خودت و بچه و کلیدت رو هم گم کردی و توی شهر جایی رو نداری که بری و باید چندین ساعت با بچه کنار خیابون بشینی

وقتی دستشویی هستی و بچه ات احساس تنهایی کرده و جلوی در با سوز گریه می کنه و جیغ می زنه

دو ساعت داری تلاش میکنی بخوابونیشون و همین که میای خودتم یه چرت بزنی تلفن زنگ میزنه و یکی از پرچونه ترین دوستهات پشت خطه

جعبه دستمال کاغذی که درست همان وقتی که بچه دارد تف میکند، خالی است

وقتی یه چیز خفن درست کردی و بچه ت لب نمیزنه

وقتی آدم حسابت نمیکنه و هر چی میگی و خودت را میکشی کار خودش را میکنه

وقتی سرما خورده دماغ آویزونش رو با تو پاک میکنه

و به همه اینها اضافه کنید چشم غره های یک عدد پدر دلسوز رو که واقعا بد جوری رو اعصاب مادره... یعنی دلم میخواد سرمو بکوبم به دیوار!!!!!!

 

این روزها، این روزهای مادرانگی، دلم می‌خواهد همه چیز کمی آهسته‌تر رخ بدهد، تا من بتوانم همه‌اش را در یک نفس حبس کنم. یک نفس عمیــــــــــــــــــــق!


تاریخ : 05 خرداد 1393 - 04:17 | توسط : مامان مریم و آرمان جون | بازدید : 1990 | موضوع : وبلاگ | 11 نظر

عکسهای پیدا شده

پسر گلم یه سری از عکسهاتو تو گوشی باباجونی و عزیز پیدا کردم.که خیلی خوشحال شدم وزود برای خودم بلوتوث کردم.

 

 

 

 

آریا چقدر کوچولو بود!



تاریخ : 24 اردیبهشت 1393 - 04:35 | توسط : مامان مریم و آرمان جون | بازدید : 2562 | موضوع : وبلاگ | 16 نظر

گل پسرم

دوشنبه گذشته رفتتیم نمایشگاه بین المللی کتاب .وتو رفتی تو غرفه کودکان کلی بازی کردی و چیزهای جالب دیدی .نقاشی کردی.ومن چندتا کتاب برات خریدم که خیلی دوستشون داری وهر شب میاری و میگی مامان برام بخون. Smiley ecole 95 Smiley ecole 137

 

در حال بستنی خوردن 32.gif

از اونجایی که تو نمایشگاه تعداد زیادی آتش نشانی بود و تو عاشق ماشینهای آتش نشانی بودی چند تا عکس گرفتیم ازت.

اینم نقاشی آقا آرمان

این تقویم ها رو هم مامانی امیر کیان جون زحمت کشیدن و طراحی کردن.ممنونیم از لطفشون.

 


تاریخ : 19 اردیبهشت 1393 - 18:38 | توسط : مامان مریم و آرمان جون | بازدید : 2217 | موضوع : وبلاگ | 14 نظر

یک روز به یاد موندنی با نی نی پیجی های گل

امروز پنجشنبه مورخ 93/2/4 چند تا از مامانای نی نی پیجی تو تهران یه اردوی کوچولو ترتیب دادیم تا هم خودمون هم نی نی ها همدیگر و از نزدیک ملاقات کنیم.و همه منتظر رسیدن اون لحظه بودیم.

آرمان هم دوست داشت یه هدیه های کوچولویی به دوستای گلش بده تا از اون به یادگار داشته باشن.این هدیه هر چند از نظر مالی ارزش چندانی نداشت ولی با یه دنیا عشق و علاقه همراه بود.

حرکت بسوی موزه هفت چنار آغاز شد وآرمان هم بی قراره رسیدن.تو راه هر پارکی که می دید می گفت مامان این پارکه دیگه پس بچه ها کجان؟

بالاخره رسیدیم و لحظه دیدار لحظه با شکوهی بود. سلوا جون با مامانش و امیر ارشای گل هم با مامانش زودتر از ما رسیده بودن. بعد هم اشکان گل با مامانی و بابایی مهربونش به جمع ما پیوستن.هرچند ما اومدن دوستان دیگری و هم انتظار می کشیدیم ولی متاسفانه نشد.

 

عکسهای داخل کیفیت پایین تری دارن بخاطر نبودن نور مناسب ولی خالی از لطف نیست.آرمان که اینقدر ذوق زده بود که همش اینور و اونور میدوید.

امیر ارشای ناز هم که خواب بعد از ظهرش بهم ریخته بود بهونه پستونکشو میگرفت.

هر کاری می کردیم نمیتونستیم شما 4 تا جوجو رو یه جا نگه داریم و یه عکس درست حسابی ازتون بگیریم. همش یکی تون کم بودین.

هدیه هر کدوم از دوستاتو که می دادی دوست داشتی خودت نقاشی هارو نشونشون بدی.

 

تا بالاخره با چند تا شکلات جادویی تونستیم شما رو یه جا مشغول کنیم.

 

 

بله این بود کل ماجرای این روز به یاد موندنی که واقعا به همه ما خیلی خوش گذشت و جای همه دوستامونو خالی کردیم.

اینقد خسته شده بودی که بر گشتنی تو ماشین خوابت برد.وقتی اومدیم خونه و بیدار شدی گفتی مامان بازم بریم پیش امیرارشا !

به امید دیدار دوباره............


تاریخ : 05 اردیبهشت 1393 - 05:21 | توسط : مامان مریم و آرمان جون | بازدید : 2235 | موضوع : وبلاگ | 30 نظر

یکروز گردش در پارک قیطریه

جمعه گذشته رفتیم پارک قیطریه کلی بهت خوش گذشت و حسابی بازی کردی.تاب و سر سره ،و بعد هم با اسکوتر خودت بازی کردی. دیگه اینقد خسته بودی که بر گشتنی تو ماشین خوابت برد.

439872zev6untzyt

 

790733vrr7y5w09h

 

 

شکار لحظه ، در حال عطسه کردن

 

اینجا هر چی بهت می گفتم اخم کن تا ازت عکس بگیرم با جدیت تمام اخم میکردی به محض فلش زدن دوربین خنده ت میگرفت.....


تاریخ : 03 اردیبهشت 1393 - 22:49 | توسط : مامان مریم و آرمان جون | بازدید : 1979 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی