عزیز دلم از اونجایی که بزودی عروسی حامد جون(پسرعمه) در پیشه یه روز رفتیم برای خرید که حسابی خسته شدی ولی خدارو شکر باهامون کنار اومدی و تحمل کردی دیگه داشتی تو مترو وا میرفتی.
اول لباسهای تو رو خریدیم تو هم خیلی خوشحال بودی وقتی خیالت از خریدت راحت شد سرتو گذاشتی رو شونه های بابایی و خوابیدی.وقتی بیدار شدی با دستپاچگی ساکهای تو دستمونو سرک می کشیدی ببینی لباسهات هست یا نه؟!نمیدونم چرا شاید فکر کردی خواب دیدی یا شاید فکر میکردی لباسهاتو پس دادیم.آخه هفته قبل که برای بابایی کت و شلوار خریده بودیم میگفتی منم مثل بابا کرابات میخوام.(با زبون خودت).ما میگفتیم برای بچه ها پاپیون قشنگه میگفتی نه بابا پاپیون بزنه من کرابات.خلاصه برات هردوشو خریدیم کلی ذوق میکردی هی پاپیون میزدی هی کروات.
وقتی رسیدیم خونه تند وتند لباسهاتو پوشیدی همش ذوق میکردی.بعدشم ازم جالباسی خواستی و خیلی شیک و منظم لباسهاتو آویزون کردی.