راه میروم نفس میکشم می بینم سخن میگویم...... سینه ام پر از قصه های شیرین قدیمی است. معنای کینه را نمیدانم. بوییدن یک گل زنده ام میکند و پرهای خیس گنجشک غصه دارم.من پراز احساسم.... . در میان های هوی زنگی من نیز جریان دارم.اما فراموش کرده ام که اگر هستم اگر نفس میکشم مدیون فداکاریهای یک زنم.... مدیون چشمهای تر و بی قرارش.مدیون فرشته ای زمینی به نام مادر که من بی پناه را در آغوش کشید حیاتم بخشید. برایم لالایی های شیرین سرود. به من آموخت دلی بی کینه داشته باشم و فقط دوست بدارم.به من آموخت تا نامم را موقع پرسیدن بلند بگویم! اولین گام برای اعتماد به نفس و سربلندیم. آموخت گامهایم را محکم بردارم! اولین قدم بسوی استواریم. دلداریم داد تا از سیاهی شب و هیاهوی روز نترسم اولین قدم بسوی جسارت و قدرتمندیم.به من اموخت اما من ندیدم که با هر آموختتنی تار مویی از گیسوانش سپید میشود و چینی بر چهره اش افزون.من آموختم و قد کشیدم و استوار شدم اما ندیدم که قامتش در این مسیر خم شد. روز مادر بهانه ایست برای یادآوری تمام آنچه که فراموش کرده ایم. بهانه ای برای بوسه زدن بر دست مادران فداکار سرزمینمان. بهانه ای جهت سلامتی شان یا زدودن غبار از مزارشان وهدیه کردن فاتحه ای برای شادی روحشان..... روز مادر مبارک